رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

بدون عنوان

عزیز مامان،فندق من، امروز ٢٨ اسفنده کم کم باید بساط سفره هفت سین رو پهن کنم امسال اولین عیدی هست که تو کنارمونی ایشالا همیشه سالم باشی سال ٩٠ هم داره تموم میشه بهترین خاطره هم دنیا اومدن تو بود دومیشم فارغ التحصیلی مامان بود. فردا شب سفره هفت سین رو میندازم فردا صبح با بابایی میریم کمی خرید دارم واسه سفره،انجام میدیم قرار بود امشب بریم ولی از بس هوا سرده و گردوخاکی گفتیم شما رو نبریم بیرون.ایشالا فردا بهتر شه.اینقدر هوا بد شده که من تو خونه بوی خاک احساس میکنم
28 اسفند 1390

یه کار جدید از رومینا و غذا خور شدنش در 182مین روز زندگیش

بالاخره دخترم موفق شد!!!!!!!!!!!!!!!! سلام خوشگل مامان دیروز رفتیم بهداشت خدا رو شکر همه چی خوب بود وزن9100گرم قد70 س م دور سرتم 44.(بگید ماشالا...)قطره رو بهت دادن اما بازم یه واکسنتو نداشتن یه واکسن دیگه رو زدن قربون دخترم برم که گریه نکرد مامانی سعی کرد باهات بتزی کنه تا کمتر دردو احساس کنی.خداروشکر که گریه نکردی وگرنه مامانم باهات گریه میکرد فندقم. اون واکسنتم که نداشتن قرار شد 2-3 فروردین پیگیر شم شاید درمانگاه هفت تیر آورده باشن اگه نشد باز مثل سری قبل باید تو شهرستانای اطراف یا شیراز دنبالش بگردیم .دیروز بعد از بهداشت رفتیم خونه پدرجون چون قرار بود شب با مادر جون و خاله ها بریم عروسی خاله الهه(دخترخاله مامانی) ظهر که خوا...
28 اسفند 1390

6ماهگیت مبارک فندقم

عزیز مامان دیگه ٦ ماهه شدی ٦ ماهگیت مبارک فندقی من ٢٦ شهریور فزشته کوچولوی من زمینی شد و امروز ٢٦ اسفند،٦ماه از با هم بودنمون میگذره.ایشالا که همیشه با هم باشیم من و تو بابایی. فردا ساعت ٩:٣٠ باید بریم مرکز بهداشت واسه واکسن ٦ماهگیت.خدا کنه اون خانمه باشه که سری قبل واکسنتو زد بقول ماها دستش سبکه دردت نگرفت فقط یه گریه ٥ثانیه ای کردی.قربونت برم من از الان تو فکر فرداتم.     قربون این نگاه کردنت برم من   ...
26 اسفند 1390

بدون عنوان

سلام سلام ما برگشتیم.در کمال ناباوری کلاسای ما تشکیل شد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!بگذریم بعد از چند روز امروز بابایی رو دیدی حسابی نگاش میکردیو واسش به زبون خودت حرف میزدی(غوغو اااااااااووووووووووووووو و از این نمونه ها) این چند روز آخر که کم کم داره ٦ماهت میشه سعی میکنی پاهاتو به دهنت نزدیک کنی البته نمیرسه هنوز قربون این تلاشت برم من   قربونت برم که حسابی دیگه بوها رو تشخیص میدی.تا خوراکی میبینی میخوای که بدیم تو هم بخوری قربونت برم تا چند روز دیگه که ٦ ماهت بشه صبرکن اونوقت مامان با خیال راحت واست فرنی درست میکنه فندقی من خیلی خیلی دوست دارم ...
24 اسفند 1390

5ماه و 21 روزگی رومینا(برابر باجمعه19اسفند90)

قربون این نگاه کردنت بره مامان   وای که این دستا چقدر خوشمزه ن!!!!   اینجا خیلی نق نقو شده بودی بزور تونستم بخندونمت فندقی من عزیز دلمی تو اینجا اومدم لباسی که عمه واست اورده رو تنت کردم عزیز دلم خوشت اومده که اینجوری نگاش میکنی؟   مبارکت باشه گلم   ...
20 اسفند 1390

خرید عید

این روزا بازار خرید عید گرمه .البته مامانی فقط 4شنبه و 5شنبه وقت میکنه بره خرید که اینم با همکاری تو فسقلی نصفه کاره میمونه .دیروز با بابایی و شما رفتیم واسه خرید.مامان که فعلا فقط شلوار خریده نه کفش نه مانتو اونچیزی که میخوام نیستن!!!!!حالا باز هفته دیگه میریم بینم چی میشه.ولی واسه شما بالاخره لباس خریدیم.راستش من از چند تا لباس مجلسی که طرح پارچه ش قهوه ای با توپای سفید بود خوشم اومد ولی بابایی گفت نمیخوام تن بچه م لباس تیره کنی و خب نذاشت بخرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!(بابای بد ) و بالاخره تو زیتون دو تا لباس واست گرفتم عمه صدیقه هم رفته بود نمایشگاه دیشب،اونم دوتا لباس واست خریده.دستش درد نکنه خریدت تکمیله چون سو.غاتی هم زیاد گیرت ...
19 اسفند 1390

بدون عنوان

سلام سلام   عزیز مامان ببخشید که چند وقتیه وبت دیر به دیر آپ میشه خودت میدونی مامان گرفتاره اول بگم که پنجشنبه قبل خاله راضیه امتحان علوم پایه داشت و خدا روشکر امتحانشو عالی داده بود ولی خب نمیتونست برگرده خونه چون از شنبه کلاساش شروع شده بود ولی قراره 25 م از شیراز بیاد خونه.عزیز دلم حمعه عصر که با پدرجون و خاله سمیرا رفتیم خونه شون دیدیم به به خاله طیبه و خاله سمیرا سرما خوردن.شب که خواستم بخوابم کمی احساس گلو درد میکردم صبح شنبه 8 کلاس داشتم ساعت7 بلند شدم دیدم نا ندارم  بدنم حسابی کوفته بود و گلو درد شدید داشتم دیدم اصلا نمیشه رفت سر کلاس اس دادم به مسئول آموزش که کلاسای امروز تشکیل نمیشه.عصر با خاله طیبه رفتیم دکتر یه آ...
18 اسفند 1390